فایز دشتی

وبلاگ رسمی نرم افزار فایز دشتی -زندگینامه ومقالات
وبلاگ رسمی نرم افزار فایز دشتی
فایز دشتی

وبلاگ رسمی نرم افزار فایز دشتی -زندگینامه ومقالات
در این سایت دوبیتی های فایز دشتی وزندگینامه منتشر می شود
اپلیکیشن فایز دشتی نسخه1

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۱۳ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

فایز دشتی و احادیث و روایات

محافل و مکتب خانه‏ هایى که فایز در آنهادرس خوانده و محیط تربیتى او به خصوص معاشرتش با علماى مذهبى و شعراى محلى ایجاب مى‏نموده است که به ناچار بااحادیث و روایات آشنایى پیدا کند. بى شک خواندن قرآن و کتب مذهبى و ادبى و بحث و جدالى که در آن روزگار در آن دیار بیشتر جنبه مذهبى و ادبى داشته در فایز اثر گذاشته و او را با روایات و قصص قرآن و داستانهاى مختلف آشنا کرده است. گاهى عشق سرکش زلیخا به یوسف الهام بخشش مى‏شود براى سرودن این دوبیتى:

 سحر گاهان زغم با باد شبگیر

 کم یعقوب سان این قصه تقریر

 به مصر تن زلیخاى خیانت

 گرفته یوسف دل کرده زنجیر

 و زمانى به یاد آتش طور مى‏افتد و ظهور موسى و چنین مى‏سراید:

 زحسن رویت اى نادیده مهجور

 شدم پیر و حزین وزار و رنجور

 بت فایز تجلى کن به یکبار

 همان نورى که بد در وادى طور

 یا:

 به زیر گوش برق گوشواره

 زده بر خرمن عمرم شراره

 بیافایز که از نو آتش طور

 تجلى کرده بر موسى دوباره

 گاهى اذان بلال خوش آواز مسحورش مى‏کند و زمانى غرق عظمت و شکوه آیات قرآن مى‏شود:

 نه هر سرچشمه‏اى آب زلالست

 نه هر لاله رخى صاحب کمالست

 نه هر برگشته بختى هست فایز

 نه هرگلدسته خوان مثل بلالست

یا :

 بدى زلف سیاهت لیلة القدر

 شب وصلت ز الف شهر بهتر

 هر آن کس یار فایز دید، گفتا:

 «سلام هر حتى مطلع الفجر»

 و زمانى که به یاد آتش نمرود گلستان خلیل مى‏افتد چه خوب و زیبا مى‏سراید:

 صنم عشق تو همچون نار نمرود

 مرادر منجنیق عشق فرسود

 خلیل آسا رودفایز در آتش

 تو«قل یا نار کونى برد» کن زود

 و باز هم متأثر مى‏شود از آیات قرآن در این دوبیتى:

 دو گیسوى تو جانا لیلة القدر

 بیاض گردن تو مطلع الفجر

 ملایک تهنیت گویند فایز!

 «شب وصلت زالف شهر بهتر»

برگرفته از کتاب ترانه های فایز دشتی / عبد المجید زنگویی

  • نرم افزار فایز دشتی
  • ۰
  • ۰

فایز دشتی و بابا طاهر عریان

فایز دشتی و بابا طاهر عریان روستایى صادق و سوته دل و شیدا، یکى از جنوب داغ سوزان و دیگرى از  غرب سرمازده ایران، یکى از دشتهاى پهناور و خشک و بى آب دشتى و دیگرى از همدان پوشیده از برف، دو نیکو خصال، دو وارسته، دوانسان خوب باغم و اندوهى فراوان و گرفتار آمده در اختناق فکرى شدید، دوترانه سرا هستند که با زبانى ساده و ترانه‏هاى پرسوز و گداز خود هر خواننده را مسحور خویش مى‏سازند. اگر چه هر کدام در زمینه‏اى نه چندان دور از هم که یکى در دنیایى سراپا عشق و شیدایى همراه با وارستگى عارفانه  دیگرى در عالم عرفان و شور و جذبه و فراموشى از خود گام مى‏نهند ولى آن چه مسلم است عشق و شور و شیدایى و صف‏ناپذیرى سخت دنیاى هر دو را احاطه کرده است  جز به عشق پاک خود به هیچ چیز نمى اندیشند. مست از باده عشق و جذبه و غرق در دنیاى شورانگیز خویش و چه بسا که فایز در بعضى از دو بیتى‏هاى خود تحت تأثیر بابا طاهر قرار گرفته، ولى با وجود این، چ=نان از خود  استادى نشان مى‏دهد که خواننده تصور نمى‏کند که بابا طاهر برفایز اثر گذاشته باشد و گهگاه دو بیتى‏ها صرف نظر از لهجه چنان به هم شبیه است که اگر تخلص نداشته باشد به سختى مى‏توان آنها را از هم تشخیص داد. مانند دو بیتى زیر از فایز که اگر تخلص نداشت، چه مشکل بود جداییش از دو بیتى‏هاى باباطاهر براى خواننده:

  • نرم افزار فایز دشتی
  • ۰
  • ۰

چشم اندازهاى عرفانى و اجتماعى در ترانه‏ هاى فایز دشتی

عرفان و تصوف عمیق ترین و استوارترین پایه ادبیات راستین و جاودانى کلاسیک مارا تشکیل مى‏دهد و بدون اغراق اگر عرفان رااز ادبیات کلاسیک خود جدا سازیم، جزتنى چند از قبیل فردوسى، خیام، نظامى، ناصر خسرو، عبید زاکانى و تعداد انگشت شمار دیگر باقى و جاودانه نمى‏ماند. عرفان بر اکثر شعراى بزرگ ما اثرى ژرف گذاشته که غیر قابل انکار است. در ترانه‏هاى فایز نیز که سرتاسر داستان شور و شیدایى است و حکایت سودازدگى، گهگاهى با چشم اندازها  رگه‏هاى ناب عرفانى رو برو مى‏گردیم که تا اعماق روح بشرى اثر مى‏گذارد، که بى شباهت به کلام بزرگان دنیاى عرفان نیست ؛ اما نه آن عرفانى است که از ماوراء الطبیعه سرچشمه گرفته باشد، بلکه از ظلم و جور طبیعت است که بر این مرز و بوم مى‏گذرد. وقتى که میسراید:

 به سیر باغ رفتم باختم من

 نظر بر نوگلى انداختم من

 الهى دیده فایز شود کور

 که دلبر آمد و نشناختم من

 که غزل معروف حافظ را به یاد خواننده میآرد.

 سالها دل طلب جام جم از ما مى‏کرد

 آنچه خود داشت زبیگانه تمنا مى‏کرد

 گوهرى کز صدف کون و مکان بیرون بود

 طلب از گمشدگان لب دریا مى‏ک رد

 .......

 و زمانى که به بى وفایى جهان متوجه مى‏شود و به دوستان نیمه راه و به رنج و زحمت دنیاى فانى، صدا سر مى‏دهد:

 بیا جانا که دنیا را وفا نیست

 جوى راهت در این محنت سرا نیست

 دراین ره هر چه فایز دیده بگشود

 زهمراهان اثر جزنقش پا نیست

 گاهى با شوریدگى از نگونبختى خود سخن مى‏راند:

 تو که ملاى قرآن خوانى اى دل

 تو که درد دلم مى‏دانى اى دل!

 به بخت مردمانى شیخ و ملا

 به بخت فایزت نادانى اى دل!

 و زمانى که سراسیمه به دنبال جان جانان مى‏گردد و جویاى آب حیات مى‏شود، چه خوب سرگردانى و حیرانى خود را و انسان را باز گو مى‏کند:

 سراغ جان جانان از که پرسم؟

 نشان ماه کنعان از که پرسم؟

 چو اسکندر به ظلمت رفت فایز!

 گذار آب حیوان از که پرسم؟

 و یا:

 چو آمد فکر یار اندر ضمیرم

 بسوزد خرمن ماه ازنفیرم

 نه فایز پیرعمر ماه و سالست

 غم هجران  جانان کرده پیرم

 و باز هم از هجران فریادها دارد و چه سوزناک و اندوهگین:

 خبر دارى به من هجران چهاکرد؟

 دلم را ریش و جانم مبتلا کرد

 زمردم عشق تو پوشیده فایز

 ولى شوق تو رازش بر ملا کرد

 فایز دلى آگاه دارد و دل آگاه و با خبر را چه نیاز است به پیغام و نوید:

 دل آگه چه محتاج بریداست؟

 چه حاجتمند پیغام نوید است؟

 خبر از حال فایز یار دارد

 چه لازم دیگرش گفت و شنید است؟

 و گاهى شوریده وار مى‏سراید که شوریده شیدا یاشیداى شورید خیال یار را برایش بسنده است و دیگر هیچ و این خود باز تاب در حقیقت است:

 سرم پر شور شیداى تو کافیست

 دلم داغ تمناى تو کافیست

 به سیر گلستان فایز چه حاجت؟

 خیال سرو بالاى تو کافیست

 عالى طبع است و بلند پرواز و پرمایه که هر چشم و زلفى فریفته و پریشانش نمى‏سازد:

 نه هر چشمى ز جسمى مى‏برد جان

 نه هر زلفى دلى سازد پریشان

 نه هر دلبر ز فایز مى‏برد دل

 رموز دلبرى سرى است پنهان

 غیر از تصوف و عرفان گاهى نیز در ترانه‏هاى فایز با مسائل اجتمایعو دردهاى زمان و تاریخ درد و حتى اندیشه‏هاى روشنفکرانه روبرو مى‏شویم که خود حکایت از آگاهى فایز دارد. نسبت به پیرامون خویش نه در چهار دیوارى و حدود دشتى و دشتستان که مانند هر شاعر دیگر مرزها را پشت سر مى‏گذارد و جهان او تنها و دشتی نیست، دشتی سرزمینى است خشک و لب تشنه و فایز خوب مى‏داند که همه جا دشتى و دشتستان و تنگستان نیست و هر سرزمینى خشک و سوزان  :

 رخ تو آتش و زلف تو دود است

 مرا زین سرد مهریها چه سود است؟

 چو فایز در بیابان تشنه جان داد

 چه حاصل در صفاهان زنده رود است؟

 در رسیدن به مقصود چون رزمندگان میدان نبرد و دلباختگان راه عشق و شیدایى از خنجر و نیزه بیمى و هراسى به خود راه نمى‏دهد. از او سرمشق بگیریم که صادقانه و مردانه مى‏سراید:

 نخستین بار باید ترک جان کرد

 سپس آهنگ روى گلرخان کرد

 نباید در طریق عشق فایز!

 حذر از خنجر و تیر و سنان کرد

 زمانى خود را تنها مى‏بیند با یک دنیا ناراحتى و عذاب و چه دردناک است تنهایى و در سکوت بسر بردن در شب عید و غریبانه در وطن خود گریستن بى یار و همدمى:

 شب عید است و هر کس باعزیزش

 کند بازى به زلف مشک بیزش

 به جز فایز که دلدارى ندارد

 نشیند با دل خونابه ریزش

 بسیار حق دارد که گهگاه هم دچار سرگردانى روشنفکر گونه‏اى گردد، چراکه پایان کار برایش نامعلوم است و پیوسته مانند مردم زمان خود با دلهره و اضطراب دست به گریبان است. کشتى زندگیش سالم و موفق به ساحل خواهد رسید یانه؟ واین سؤالى است که بسیارى از روشنفکران واقعى جهان از خود کرده‏اند و مى‏کنند :

 مرا تن زورق است و ناخدا دل

 در این زورق بود فرمانروا دل

 رسد فایز به ساحل یا شود غرق

 ندانم مى‏برد مارا کجا دل

 متفکرین و اندیشه وران همیشه با اندوه رو برویند و از کجا معلوم که عاقبت مجنون وار سر به بیابان نگذارند  :

 در این دنیا  بسى اندهناکم

 که ازمردن نباشد هیچ باکم

 یقین روز ازل تقدیر فایز

 به آن غم عجین گردیده خاکم

 یا:

 غم دنیا خورم یاحسرت یار

 و یا گریه کنم من با دل زار

 همى ترسم شود دیوانه فایز

 چو مجنون رو نهم بر دشت و کهسار

 و گاهى هم از بخت بى تدبیر خویش مى‏نالد، همچون پلنگ تیر خورده و شیر در زنجیر بى باک و خشمناک:

 به شب نالم شب شبگیرنالم

 گهى از بخت بى تدبیر نالم

 بنالم چون پلنگ تیر خورده

 گهى چون شیر در زنجیر نالم

 برگرفته از کتاب ترانه های فایز دشتی / عبد المجید زنگویی

  • نرم افزار فایز دشتی