فایز دشتی

وبلاگ رسمی نرم افزار فایز دشتی -زندگینامه ومقالات
وبلاگ رسمی نرم افزار فایز دشتی
فایز دشتی

وبلاگ رسمی نرم افزار فایز دشتی -زندگینامه ومقالات
در این سایت دوبیتی های فایز دشتی وزندگینامه منتشر می شود
اپلیکیشن فایز دشتی نسخه1

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان
  • ۱
  • ۰

داستان فایز و پری

اسم اصلی او محمدعلی (فایزدشتی)است.در کودکی پدر خود را از دست داد اما مادرش همه ی توان خود را برای تربیت فایز جوان به کار برد.چون فایز به جوانی رسید کمر بر خدمت مادر پیر وفرتوت خود بست.

بیشتر دوران جوانی فایز به خدمت مادر گذشت مادر نیز تنها می توانست در حق فرزندش دعا کند.همه وقت از خدا می خواست تاپسر ش را با حور و پری دمساز گرداند.

فایز از همان دوران کودکی چوپان بود در آن ناحیه که او گوسفندانش را به چرا می برداستخری بود. در ظهری داغ تصمیم گرفت تا گله را به آن آبگیر ببرد تا گوسفندان سیراب شوند.

همان طور که می رفت از دور چند نفر را دید که در آب شنا می کردند. کم کم واضح تر دید نزدیک تر آمد وپشت درختانی که در آن حوالی بود پنهان شد. همان طور که آنان را نظاره می کردفکری به شوخی از ذهنش گذشت.دست دراز کرد و لباسی را که متعلق به یکی از شناگران بود برداشت. پریان شناگر که وجود غریبه ای را حس کردندشتابان از آب بیرون آمدند جامه بر تن کردند وگریختندجز آن که لباسش را چوپان شوخ ربوده بود.

پس همان طور در آب ماند.

گفت وشنود پری و فایز جالب است.پری گفت:من از پریان هستم . ما را با انسان کاری نیست جامه ام را بده در عوض هر آن چه بخواهی به تو می دهم.

فایز گفت:تنها به شرطی جامه ات را میدهم که همسری مرا قبول کنی!پری التماس کردکه چیزی از زر و مال بخواهد اما فایز نپذیرفت.

پری که چاره نمی دید گفت پس من هم شرطی دارم.

فایز گفت:شرط تو چیست؟

پری گفت از این پس هر رفتار عجیبی از من دیدی فراموش کنی و به کسی چیزی نگویی.

فایز پذیرفت و زندگی آن دو شروع شد.

زمان گذشت تا آنها صاحب دو فرزند شدند.

فایز در اوج خوشبختی بودکه ناگاه خار اندوهی توانسوز به قلبش خلید. در شامگاهی مادرش چشم از جهان فرو بست.

دوستان و آشنایان به تسلیت گویی آمدند در همین حال فایز دیدکه پری پرید ودر طاقچه ی اتاق نشست و این حرکت عروس مادر شوهر مرده خنده ی همگان را برانگیخت.

فایز با دیدن این صحنه شرمسار شد . اما بنابر قولی که به پری داده بود هیچ نگفت.

آن شب گذشت و روز بعد در مراسم تشییع جنازه هنگام برداشتن جنازه و بیرون بردن جسد مادر پریزاد ناگهان با صدای بلند شروع به خنده کرد، به طوری که توجه همگان را برانگیخت.

این بار نیز عرق شرم و خجالت بر پیشانی فایز نشست، اما هیچ نگفت. تحمل می کرد بنابر قولش.

بالا خره مادر را به خاک سپردندو فایز که گویی همه ی زندگی از کف داده بود با چشمانی اشکبار به خانه آمد و زانوی غم بغل گرفت.

اما روز بعد حادثه ای دیگر رخ دادکه فایز را تا همیشه آواره کرد.

فایز پس از نماز ظهر دید که گرگی درنده آمد و وارد اتاق شد. پری بلافاصله یکی از فرزندانش را به گرگ داد. گرگ گلوی طفل را درید و با خود برد.

اندکی بعد دوباره ظاهر شد پری این بار طفل دیگرش را به گرگ سپرد.

اینک فایز به اوج جنون رسیده بود. از یک سو غم از دست دادن مادر واز سوی دیگرربودن دو کودکش توسط گرگ که پری آنان را با دست خود به حیوان سپرده بود و از دیگر سو قولی که به پری داده بود.

قرارش را زیر پا گذاشت و از او پرسید:

تو به هنگام مرگ مادرم در طاقچه نشستی و مردم را خنداندی،مرا شرمنده کردی.

به هنگام تشییع جنازه قهقهه سر دادی و باز شرمسارم کردی. این ها را من ندیده گرفتم.

اما سپردن بچه ها به گرگ دیگر چه ماجرایی بود؟ باید به من بگویی چرا جگر گوشه هایم را به دامان مرگ سپردی؟

پری خیره به چشمان فایز نگریست . دیگر همه چیز تمام شده بود. پیمان آن دو شکسته شده بود دیگر ادامه ی زندگی برایشان ناممکن بود.

پری گفت اکنون که پیمان شکنی کردی بگذار به تو بگویم:

اولاً: رفتن من روی طاقچه به این دلیل است که وقتی کسی می میرد اطراف او و همه جا گرداگرد او را خون می گیرد . چون من پاک و مطهر هستم رفتم روی طاقچه که ناپاک نشوم وشما انسانها از درک آن عاجزید.

ثانیاً : چون مرده را حرکت می دهند اعمال نیک و ثواب هایش پیشاپیش جنازه توسط فرشتگان حمل می شود و چون مادر تو در تمتم زندگی اش ، یک قص نان و یک لنگه کفش خیرات داده بود خنده ام گرفت.

ثالثاً: گرگی که فرزندان تو را برد برادرم بود که می خواست از آن ها پری بسازد.

فایز دیگر هیچ نگفت.

پس از خواندن نماز عصر دید که هر دو فرزندش باز آمده اند.اما پریزاد از در دیگر خارج شد ورفت!.......

دیگر تا آخر عمر فایز آشکار به چشمان شاعر شوریده حال نشد . فایز تا آخرین لحظات زندگی در غم دوری پری سوخت.

********************************************

سحرگه برگ گل تر شد ز شبنم

نسیم آهسته زلفش ریخت بر هم

بیاور عطر زلفش سوی فایز

مرا فارغ کن از غم های عالم

*************
ندانم یار!مقصودت چه با ماست

گهی کج می کنی زلفت گهی راست

بگفت:از بهر بیم خصم فایز

که یعنی:مار و عقرب هر دو با ماست؟

*************
خبر داری به من هجران چه ها کرد؟

دلم را ریش و جانم مبتلا کرد!

ز هر دم عشق تو پوشیده فایز

ولی، شوق تو رازش برملا کرد

*************
ملک در آسمان سنگ می تراشد

ندانم شیشه ی عمر که باشد

برو فایز نگه در طالعت کن،

که شاید شیشه ی عمر تو باشد!

*************
دلا! نتوان بزلفش آرمیدن

از این زنجیر بهتر پا کشیدن

تو ای فایز مکن بازی به زلفش

که این مار آخرت خواهد گزیدن

*************
مبر نام جدایی، ترسم ای دوست

که همچون مار،بیرون آیم از پوست

مکش فایزکه هجران کشت اورا

تن مقتول آزردن نه نیکوست

*************
دو چشمانی که داری من اسیرم

اگر تو مرده شویی، من بمیرم!

چو غسلم می دهی با سدر وکافور

دو چشمم وا کنم سیرت ببینم

*************
سر چشمه که آبم دادی ای دل

مثال رشته تابم دادی ای دل

نترسیدی زفردای قیامت

به یک لحظه جوابم دادی ای دل!

*************
نه بلبل خواهد از بستان جدایی

نه گل دارد خیال بی وفایی

ولیکن گردش چرخ ستمگر،

زند بر هم، رسوم آشنایی

  • ۹۴/۰۹/۳۰
  • نرم افزار فایز دشتی

افسانه فایز

پری

نظرات (۸)

سلام من میخام این داستان رو برای دوستام تعریف کنم فقط می خواستم بدونم داستان واقعی هست یانه لطفا جواب بدید
پاسخ:
سلام بله
سلام من این داستان رو یجور دیگه شنیدم😶😶
سلام می تونم بپرسم منبع این داستان چیه

سلام این داستانها برا اساس واقعی نوشته میشن

و توی زندگی میشه به عنوان پند و نصیحت استفاده کرد

  • علیرضا سعادت
  • سلام من با پسر نوه نوه ی فایز دشتی هم کلاسی ام.ایشونم این کسشرا رو تایید کرد.پس حتما درسته .ایشون هم اسمش ممرضاست و خودش یه پا پری بازه. پری او هم قابلیت پرواز داره.تازه مهسا هم هست

  • محمدحسین دریر
  • سلام من با نوه ایشون هم کلاسی ام ایشون به حقیقت پرواز علاقه داره و پری ها را بر اساس واقعیت میدونه

  • یه دشتستانی بد دهن
  • سلام بخاطر علاقه به این شخص شخیص یک تیم فوتبال در مشهد مقدس تشکیل دادیم. من به خاطر ایشون من تمام غیرتمو گذاشتم و حتی اخراج شدم بخاطر این تیم ولی نوه نوه نوه ایشون براشون مهم نبود اصلا و 

  • فاطمه سلمانی نیا
  • سلام ممنون از داستان و اشعار بسیار قشنگتان ولی ببخشید من بالاخره نفهمیدم که ایشون اصالتا از دشتی هستند؟چون که من در بعضی منابع خوانده ام که به ایشان فایز دشتستانی هم میگویند

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی