فایز دشتی

وبلاگ رسمی نرم افزار فایز دشتی -زندگینامه ومقالات
وبلاگ رسمی نرم افزار فایز دشتی
فایز دشتی

وبلاگ رسمی نرم افزار فایز دشتی -زندگینامه ومقالات
در این سایت دوبیتی های فایز دشتی وزندگینامه منتشر می شود
اپلیکیشن فایز دشتی نسخه1

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۹ مطلب با موضوع «کتاب ترانه های فایز» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

صنعت جناس در دوبیتی های فایز

فایز در ادبیات فارسی و صنایع عروضی وبدیعی مطالعه وتسلطی دقیق داشته و در بسیاری از دوبیتی های او صنعت جناس به گونه ای جالب دیده می شود مانند دوبیتی های زیر که درآنها طبع خود را آزموده است.

بی آن که تعقید وتکلفی به کاربرد در نهایت روانی وسادگی اما نه سادگی نثرگونه :

کنم مدح خم ابروت یا روت

نهم نام لبت یاقوت یا  قوت

یقینم هست فایز زنده گردد

رسد برتختۀ تابوت تا  بوت

دل من حالت پروانه دارد

به آتش سوختن پروا ندارد

دل فایز چو مرغ پرشکسته

به هرجا کو فتد پروا ندارد

یا:

توآتش رخ دلم پروانه کردی

زخون ناحقم پروا نکردی

تودیدی دام زلف یار فایز

چرا ای مرغ دل پروا نکردی؟

یا:

جوانی هست چون گنج خداد

خوشا آن کس که این گنجش خداداد

برو فایز که این گنج ازتو بگذشت

مزن دیگر تو از دست خدا داد

یا:

اگر صد تیر ناز از دلبر آید

مکن باور که آه از دل برآید

پس از صد سال بعد ازمرگ فایز

هنوز آواز دلبر دلبر آید

یا:

بگو با دلبر ترسایی آمشب

چه می شد گر که بی ترس آیی امشب

لبان خشک فایز را ز زحمت

برآن لعل لب تر سایی امشب

برگرفته از کتاب ترانه های فایز دشتی / عبدالمجید زنگویی

  • نرم افزار فایز دشتی
  • ۰
  • ۰

عکس کنار فایز - واقع در حوالی روستای گزدراز شهرستان دشتی

کناری که در حدود یکصد سال پیش به دست فایز دشتی در باغ بگم روستای گزدراز (واقع در شهرستان دشتی) کاشته شده و هنوز هم

به «کنار فایز» معروف است بطوری که می گویند و از عکس نیز پیداست این کنار بارها قطع و بریده شده و باز هم سبز شده و رشد کرده است .

اثر خانه فایز فایز نیز (که از خشت ساخته شده بود) در پشت کنار سفیدی می زند که بر اثر گذشت زمان با خاک یکسان شده و بصورت تلی در آمده است . در اینجاست که فایز گفته است :

 

در باغ بگم منزل و مأوای من است           بوذر نیم و ربذه چرا جای من است

کتاب ترانه های فایز

  • نرم افزار فایز دشتی
  • ۰
  • ۰

داستان فایز و پری (3)

گویند فایز دشتی در جوانی به پریزادی زیباروی دل میبندد و در پنهانی با او رابطه عاشقانه برقرار می کند . فایز عهد می بندد که این سر و رابطه نهانی را فاش نسازد و با کسی در میان نگذارد .از قضا روزی مشاجره ای در میگیرد بین فایز و زنش که کم و بیش از ماجرا با خبر می شود ، وصف معشوقه پریزاد خود را میکند :

تو خوبی او ز خوبی بی نیاز اسست

تو سروی آن پری رخ سروناز است

مرنج از راستی دلدار فایز !

تو بازی آن نکو رخ شاهباز است

پریزاد که از این رویداد آگاه میشود ، از فایز روگردان شده و هر چند فایز التماس و لابه میکند معشوقه به نزدش برنمی گردد ، اگر چه دوری و ترک فایز برایش مشکل و طاقت فرسا بوده است .

به هنگام و داع آن لاله رخسار

به مژگان ریخت بر گل ژاله بسیار

به گریه گفت "فایز عهدت این بود

شکستی عهد و پیمانت به یکبار ؟"

 

و فایز در فراقش میگوید :

اگر دورم من از تو ای پریزاد

فراموشم مکن زنهار، زنهار!

همان عهدی که با تو بست فایز

وفادارم اگر هستی وفادار

*****************

 بتا ختم رسل پیغمبری شد

به من روشن صفات دلبری شد

دو مثقال دلی که داشت فایز

 به تاراج سر زلف پری شد

گروهی دیگر بر آنند که روزی فایز جوان در بیشه زاری ناگهان با پریزادی روبرو می شود و سخت بر او دل میبندد و دنبالش می کند . پریزاد با فاصله ای کم پیشاپیش فایز راه می رود ٬ فایز هر چه شتاب می کند و به سرعت راه میرود نمی تواند به پری دست یابد و پری نیز با فاصله بسیار کمی سرعت و فاصله خود را زیادتر می کند تا از دید فایز دلباخته ناپدید می شود . ولی همین دیدار کم کافی بود که فایز را برای همیشه شیداو عاشق کند .

 

برگرفته از کتاب ترانه های فایز

  • نرم افزار فایز دشتی
  • ۰
  • ۰

داستان فایز و پری (٢)

روایتی دیگر چنین می گوید که فایز دشتی در ایام جوانی بر اثر اختلاف با روئسای روستای کردوان دشتی از آنجا تبعید می شود و به نا چار راه "شُنبه " (یکی از روستاهای شهرستان دشتی) را در پیش میگیرد که عمه اش در آنجا ساکن بوده . از قضا پس از چند مدت توقف در روستای شنبه به مرض حصبه دچار میشود . عمه اش برای اینکه دیگران از این بیماری مصون و در امان باشند ٬ فایز را به قلعه ای ویران و متروک دور از شنبه میفرستد و کنیزی را واسطه قرار می دهد که هر روز و شب غذا و آب و سایر مایحتاج را برای فایز ببرد . چند شبانه روز اینکار تکرار می شود . شبی از شب ها که فایز چشم به راه کنیز می نشیند ٬ سه زن را میبیند که بسویش می آیند . سه زن زیبا ٬ سه حور ٬ سه پری پیکر ٬ سه زن که با دیگر زنان تفاوت فاحش دارند ٬ اما فایز هرگز آنها را ندیده است و نمی شناسد . زنان در نزد فایز می نشینند اما ساکت و خاموش ٬ و فایز هم که مات و مبهوت مانده قدرت تکلم ندارد . از چشمان فایز وحشت می بارد . اما این وحشت ادامه نمی یابد  ٬ هنگامی که می بیند یکی از زنان دستمالی را باز می کند که در آن سه سیب و سه انار و سه به گذاشته و در پیش فایز می نهند ٬ بی هیچ گفتگویی و هر سه ناگاه ناپدید می شوند و فایز را در بهتی باور نکردنی و عمیق باقی میگذارند . دیگر شب که فرا می رسد به گونه معمول فایز  در انتظار کنیز و رسیدن شام بسر می رود که ناگاه دونفر از زنان شب پیشین با دستمالی در دست هویدا می شوند . باز هم سکو ت است و خموشی که حاکم بر پیرامون فایز است . هنوز کنیز نیامده و فرصتی که آنان دو سیب ٬ دو انار و دو به را به فایز بدهند . نگاه فایز توام با بهت است و تعجب و یاری سخن گفتن را ندارد . ٬ چرا که چنین پریرویانی را تا کنون ندیده ٬ تنها در افسانه ها  خوانده است  و در قصه ها شنیده ٬ نگاه او نگاهی است که نور عشق و دلدادگی از آن ساطع است . سوم شب فرا میرسد ٬ شب سرنوشت ٬ شب شور و التهاب ٬ شب اضطراب و اخذ تصمیم ٬ فایز دیگر به کنیز و شام نمی اندیشد  . هر چه در سر دارد فکر دلداده است و قصه دلدادگی  وشیدایی . و انتظار به پایان میرسد زمانی که می بیند باز هم همان دو زن ٬ همان دو پریرو ٬ پریرویان شب پیشین ٬ با دستمالی در دسش ظاهر میگردند . اما فایز هم  از برکت معجزه عشق و شیدایی  نیرویی یافته  و تاب گفتاری . فایز دیگر آن فایز بیمار و مبهوتی نیست که توان و یاری گپ زدن را نداشته باشد . می خواهد از این بازی آگاه شود . می خواهد عشق خود را بنمایاند . اما چگونه ؟ برای یک روستایی ساده دل و محبوب کارساده ای نیست با پریرویی و پریزادی به گفتگو نشستن ٬ آن هم از عشق سخن به میان آوردن . ولی چاره چیست ؟ باید در کار عشق دریادل بود و دل به دریا زد . باید از جان مایه گذاشت و بی ترس و وحشتی پیش رفت .٬ خنجر ٬ تیر ٬ وحشت ٬ آب و آتش چیزهایی نیستند که جلوی عشق را سد کنند و مانع پیشرفت آن شوند . فایز تحمل خود را از دست می دهد و قضیه را جویا می شود و علت این عیادت ٬ سبب این رسیدگی و محبت را ٬ راز این دوستی را می خواهد بداند . اما فایز به احساسی تازه دست می یابد ٬ احساسی که قوت قلب برایش به ارمغان می آورد . از نگاه پری کوچکتر ٬ از چشمان آن دختر زیبارو ٬ آن پریزاد احساس میکند که عشقی دوسره و دوجانبه در حال تکوین است . عشقی که پایانش نامعلوم است .

  • نرم افزار فایز دشتی
  • ۰
  • ۰

چند و چونی با فایز

«پرى دیدى پریشان شد» خیالت؟

 پرى رفت!

 پرى با تو بدى کرد؟

 بیابان گرد مجنونم

 پریشان مرد صاحب درد!

 عمو! هم روستا! فایز!

 غم سنگین،

 غم تلخت،

 همین بوده؟

 چه شیرین بود

 - اگر این بود

 پرى،

 بود آخر،

  • نرم افزار فایز دشتی
  • ۰
  • ۰

فایز دشتی و شاهنامه حکیم فردوسى

 از اغلب دو بیتى‏هاى فایز چنان بر مى‏آید که او شاهنامه فردوسى را عمیقا مطالعه کرده و گاه تحت تأثیر اشعار شاهنامه قرار گرفته است، اما در این تأثیر پذیرى هیچ گونه اثرى از تقلید خشک و کور کورانه که در زمان فایز و در عصر بازگشت دوره ادبى ور کود شعرى مى‏بینم مشاهده نمى‏شود. فایز درد زمان را درک مى‏کند که خود درد مى‏کشد و ریشه آن را مى‏بیند و ترانه هایش که «بازتاب فرهنگ زمان و دیار اوست» گاهى نرم و روان و همطراز شیرینترین غزلیات و زمانى رنگ شعرى حماسى به خود مى‏گیرد در اوج صلابت و سنگینى:

 دل من همچو رستم در عتابست

 چو توران ملک سلم از وى خرابست

 رقیب گرسیوز و فایز سیاوش

 فرنگیس عشق و دل افراسیابست

 یا:

 بتا زلف تو سر از سرکشان برد

 به میدان گوى حسن از مهوشان برد

 بت فایز چو رستم پور دستان

 که در میدان «کشانى» ره کشان برد

 و این دوبیتى‏ ها که از گرفتارى بیژن در چاه ا فراسیاب و فداکارى منیژه و نجات او به دست رستم الهام گرفته است:

 بتا بیژن صفت در چه گرفتار

 منژه وار اگر هستى وفادار

 کمند زلف بگشا چون تهمتن

 توفایز را زچاه غم برون آر

 

 خم ابروست یا شمشیر بهمن

 مژه با نیزه یا تیر تهمتن

 بت فایز منژه سان به یکبار

 به چاهم در فکن مانند بیژن

 واین دو بیتى که اشاره به فتح هفتخوان رستم مى‏کند و ره یافتن در کوى دلبر را به هفتخوان تشبیه کرده است:

 به دل گفتم مرو در کوى دلبر

 ره خود گیر از این سوداتو بگذر

 دل فایز مگر تو پور زالى

 که داراى تاب جنگ هفت لشکر؟

برگرفته از کتاب ترانه های فایز دشتی / عبدالمجید زنگویی

  • نرم افزار فایز دشتی
  • ۰
  • ۰

فایز دشتی و احادیث و روایات

محافل و مکتب خانه‏ هایى که فایز در آنهادرس خوانده و محیط تربیتى او به خصوص معاشرتش با علماى مذهبى و شعراى محلى ایجاب مى‏نموده است که به ناچار بااحادیث و روایات آشنایى پیدا کند. بى شک خواندن قرآن و کتب مذهبى و ادبى و بحث و جدالى که در آن روزگار در آن دیار بیشتر جنبه مذهبى و ادبى داشته در فایز اثر گذاشته و او را با روایات و قصص قرآن و داستانهاى مختلف آشنا کرده است. گاهى عشق سرکش زلیخا به یوسف الهام بخشش مى‏شود براى سرودن این دوبیتى:

 سحر گاهان زغم با باد شبگیر

 کم یعقوب سان این قصه تقریر

 به مصر تن زلیخاى خیانت

 گرفته یوسف دل کرده زنجیر

 و زمانى به یاد آتش طور مى‏افتد و ظهور موسى و چنین مى‏سراید:

 زحسن رویت اى نادیده مهجور

 شدم پیر و حزین وزار و رنجور

 بت فایز تجلى کن به یکبار

 همان نورى که بد در وادى طور

 یا:

 به زیر گوش برق گوشواره

 زده بر خرمن عمرم شراره

 بیافایز که از نو آتش طور

 تجلى کرده بر موسى دوباره

 گاهى اذان بلال خوش آواز مسحورش مى‏کند و زمانى غرق عظمت و شکوه آیات قرآن مى‏شود:

 نه هر سرچشمه‏اى آب زلالست

 نه هر لاله رخى صاحب کمالست

 نه هر برگشته بختى هست فایز

 نه هرگلدسته خوان مثل بلالست

یا :

 بدى زلف سیاهت لیلة القدر

 شب وصلت ز الف شهر بهتر

 هر آن کس یار فایز دید، گفتا:

 «سلام هر حتى مطلع الفجر»

 و زمانى که به یاد آتش نمرود گلستان خلیل مى‏افتد چه خوب و زیبا مى‏سراید:

 صنم عشق تو همچون نار نمرود

 مرادر منجنیق عشق فرسود

 خلیل آسا رودفایز در آتش

 تو«قل یا نار کونى برد» کن زود

 و باز هم متأثر مى‏شود از آیات قرآن در این دوبیتى:

 دو گیسوى تو جانا لیلة القدر

 بیاض گردن تو مطلع الفجر

 ملایک تهنیت گویند فایز!

 «شب وصلت زالف شهر بهتر»

برگرفته از کتاب ترانه های فایز دشتی / عبد المجید زنگویی

  • نرم افزار فایز دشتی
  • ۰
  • ۰

فایز دشتی و بابا طاهر عریان

فایز دشتی و بابا طاهر عریان روستایى صادق و سوته دل و شیدا، یکى از جنوب داغ سوزان و دیگرى از  غرب سرمازده ایران، یکى از دشتهاى پهناور و خشک و بى آب دشتى و دیگرى از همدان پوشیده از برف، دو نیکو خصال، دو وارسته، دوانسان خوب باغم و اندوهى فراوان و گرفتار آمده در اختناق فکرى شدید، دوترانه سرا هستند که با زبانى ساده و ترانه‏هاى پرسوز و گداز خود هر خواننده را مسحور خویش مى‏سازند. اگر چه هر کدام در زمینه‏اى نه چندان دور از هم که یکى در دنیایى سراپا عشق و شیدایى همراه با وارستگى عارفانه  دیگرى در عالم عرفان و شور و جذبه و فراموشى از خود گام مى‏نهند ولى آن چه مسلم است عشق و شور و شیدایى و صف‏ناپذیرى سخت دنیاى هر دو را احاطه کرده است  جز به عشق پاک خود به هیچ چیز نمى اندیشند. مست از باده عشق و جذبه و غرق در دنیاى شورانگیز خویش و چه بسا که فایز در بعضى از دو بیتى‏هاى خود تحت تأثیر بابا طاهر قرار گرفته، ولى با وجود این، چ=نان از خود  استادى نشان مى‏دهد که خواننده تصور نمى‏کند که بابا طاهر برفایز اثر گذاشته باشد و گهگاه دو بیتى‏ها صرف نظر از لهجه چنان به هم شبیه است که اگر تخلص نداشته باشد به سختى مى‏توان آنها را از هم تشخیص داد. مانند دو بیتى زیر از فایز که اگر تخلص نداشت، چه مشکل بود جداییش از دو بیتى‏هاى باباطاهر براى خواننده:

  • نرم افزار فایز دشتی
  • ۰
  • ۰

چشم اندازهاى عرفانى و اجتماعى در ترانه‏ هاى فایز دشتی

عرفان و تصوف عمیق ترین و استوارترین پایه ادبیات راستین و جاودانى کلاسیک مارا تشکیل مى‏دهد و بدون اغراق اگر عرفان رااز ادبیات کلاسیک خود جدا سازیم، جزتنى چند از قبیل فردوسى، خیام، نظامى، ناصر خسرو، عبید زاکانى و تعداد انگشت شمار دیگر باقى و جاودانه نمى‏ماند. عرفان بر اکثر شعراى بزرگ ما اثرى ژرف گذاشته که غیر قابل انکار است. در ترانه‏هاى فایز نیز که سرتاسر داستان شور و شیدایى است و حکایت سودازدگى، گهگاهى با چشم اندازها  رگه‏هاى ناب عرفانى رو برو مى‏گردیم که تا اعماق روح بشرى اثر مى‏گذارد، که بى شباهت به کلام بزرگان دنیاى عرفان نیست ؛ اما نه آن عرفانى است که از ماوراء الطبیعه سرچشمه گرفته باشد، بلکه از ظلم و جور طبیعت است که بر این مرز و بوم مى‏گذرد. وقتى که میسراید:

 به سیر باغ رفتم باختم من

 نظر بر نوگلى انداختم من

 الهى دیده فایز شود کور

 که دلبر آمد و نشناختم من

 که غزل معروف حافظ را به یاد خواننده میآرد.

 سالها دل طلب جام جم از ما مى‏کرد

 آنچه خود داشت زبیگانه تمنا مى‏کرد

 گوهرى کز صدف کون و مکان بیرون بود

 طلب از گمشدگان لب دریا مى‏ک رد

 .......

 و زمانى که به بى وفایى جهان متوجه مى‏شود و به دوستان نیمه راه و به رنج و زحمت دنیاى فانى، صدا سر مى‏دهد:

 بیا جانا که دنیا را وفا نیست

 جوى راهت در این محنت سرا نیست

 دراین ره هر چه فایز دیده بگشود

 زهمراهان اثر جزنقش پا نیست

 گاهى با شوریدگى از نگونبختى خود سخن مى‏راند:

 تو که ملاى قرآن خوانى اى دل

 تو که درد دلم مى‏دانى اى دل!

 به بخت مردمانى شیخ و ملا

 به بخت فایزت نادانى اى دل!

 و زمانى که سراسیمه به دنبال جان جانان مى‏گردد و جویاى آب حیات مى‏شود، چه خوب سرگردانى و حیرانى خود را و انسان را باز گو مى‏کند:

 سراغ جان جانان از که پرسم؟

 نشان ماه کنعان از که پرسم؟

 چو اسکندر به ظلمت رفت فایز!

 گذار آب حیوان از که پرسم؟

 و یا:

 چو آمد فکر یار اندر ضمیرم

 بسوزد خرمن ماه ازنفیرم

 نه فایز پیرعمر ماه و سالست

 غم هجران  جانان کرده پیرم

 و باز هم از هجران فریادها دارد و چه سوزناک و اندوهگین:

 خبر دارى به من هجران چهاکرد؟

 دلم را ریش و جانم مبتلا کرد

 زمردم عشق تو پوشیده فایز

 ولى شوق تو رازش بر ملا کرد

 فایز دلى آگاه دارد و دل آگاه و با خبر را چه نیاز است به پیغام و نوید:

 دل آگه چه محتاج بریداست؟

 چه حاجتمند پیغام نوید است؟

 خبر از حال فایز یار دارد

 چه لازم دیگرش گفت و شنید است؟

 و گاهى شوریده وار مى‏سراید که شوریده شیدا یاشیداى شورید خیال یار را برایش بسنده است و دیگر هیچ و این خود باز تاب در حقیقت است:

 سرم پر شور شیداى تو کافیست

 دلم داغ تمناى تو کافیست

 به سیر گلستان فایز چه حاجت؟

 خیال سرو بالاى تو کافیست

 عالى طبع است و بلند پرواز و پرمایه که هر چشم و زلفى فریفته و پریشانش نمى‏سازد:

 نه هر چشمى ز جسمى مى‏برد جان

 نه هر زلفى دلى سازد پریشان

 نه هر دلبر ز فایز مى‏برد دل

 رموز دلبرى سرى است پنهان

 غیر از تصوف و عرفان گاهى نیز در ترانه‏هاى فایز با مسائل اجتمایعو دردهاى زمان و تاریخ درد و حتى اندیشه‏هاى روشنفکرانه روبرو مى‏شویم که خود حکایت از آگاهى فایز دارد. نسبت به پیرامون خویش نه در چهار دیوارى و حدود دشتى و دشتستان که مانند هر شاعر دیگر مرزها را پشت سر مى‏گذارد و جهان او تنها و دشتی نیست، دشتی سرزمینى است خشک و لب تشنه و فایز خوب مى‏داند که همه جا دشتى و دشتستان و تنگستان نیست و هر سرزمینى خشک و سوزان  :

 رخ تو آتش و زلف تو دود است

 مرا زین سرد مهریها چه سود است؟

 چو فایز در بیابان تشنه جان داد

 چه حاصل در صفاهان زنده رود است؟

 در رسیدن به مقصود چون رزمندگان میدان نبرد و دلباختگان راه عشق و شیدایى از خنجر و نیزه بیمى و هراسى به خود راه نمى‏دهد. از او سرمشق بگیریم که صادقانه و مردانه مى‏سراید:

 نخستین بار باید ترک جان کرد

 سپس آهنگ روى گلرخان کرد

 نباید در طریق عشق فایز!

 حذر از خنجر و تیر و سنان کرد

 زمانى خود را تنها مى‏بیند با یک دنیا ناراحتى و عذاب و چه دردناک است تنهایى و در سکوت بسر بردن در شب عید و غریبانه در وطن خود گریستن بى یار و همدمى:

 شب عید است و هر کس باعزیزش

 کند بازى به زلف مشک بیزش

 به جز فایز که دلدارى ندارد

 نشیند با دل خونابه ریزش

 بسیار حق دارد که گهگاه هم دچار سرگردانى روشنفکر گونه‏اى گردد، چراکه پایان کار برایش نامعلوم است و پیوسته مانند مردم زمان خود با دلهره و اضطراب دست به گریبان است. کشتى زندگیش سالم و موفق به ساحل خواهد رسید یانه؟ واین سؤالى است که بسیارى از روشنفکران واقعى جهان از خود کرده‏اند و مى‏کنند :

 مرا تن زورق است و ناخدا دل

 در این زورق بود فرمانروا دل

 رسد فایز به ساحل یا شود غرق

 ندانم مى‏برد مارا کجا دل

 متفکرین و اندیشه وران همیشه با اندوه رو برویند و از کجا معلوم که عاقبت مجنون وار سر به بیابان نگذارند  :

 در این دنیا  بسى اندهناکم

 که ازمردن نباشد هیچ باکم

 یقین روز ازل تقدیر فایز

 به آن غم عجین گردیده خاکم

 یا:

 غم دنیا خورم یاحسرت یار

 و یا گریه کنم من با دل زار

 همى ترسم شود دیوانه فایز

 چو مجنون رو نهم بر دشت و کهسار

 و گاهى هم از بخت بى تدبیر خویش مى‏نالد، همچون پلنگ تیر خورده و شیر در زنجیر بى باک و خشمناک:

 به شب نالم شب شبگیرنالم

 گهى از بخت بى تدبیر نالم

 بنالم چون پلنگ تیر خورده

 گهى چون شیر در زنجیر نالم

 برگرفته از کتاب ترانه های فایز دشتی / عبد المجید زنگویی

  • نرم افزار فایز دشتی