فایز دشتی

وبلاگ رسمی نرم افزار فایز دشتی -زندگینامه ومقالات
وبلاگ رسمی نرم افزار فایز دشتی
فایز دشتی

وبلاگ رسمی نرم افزار فایز دشتی -زندگینامه ومقالات
در این سایت دوبیتی های فایز دشتی وزندگینامه منتشر می شود
اپلیکیشن فایز دشتی نسخه1

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۱۹ مطلب توسط «نرم افزار فایز دشتی» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

فایز دشتی و شاهنامه حکیم فردوسى

 از اغلب دو بیتى‏هاى فایز چنان بر مى‏آید که او شاهنامه فردوسى را عمیقا مطالعه کرده و گاه تحت تأثیر اشعار شاهنامه قرار گرفته است، اما در این تأثیر پذیرى هیچ گونه اثرى از تقلید خشک و کور کورانه که در زمان فایز و در عصر بازگشت دوره ادبى ور کود شعرى مى‏بینم مشاهده نمى‏شود. فایز درد زمان را درک مى‏کند که خود درد مى‏کشد و ریشه آن را مى‏بیند و ترانه هایش که «بازتاب فرهنگ زمان و دیار اوست» گاهى نرم و روان و همطراز شیرینترین غزلیات و زمانى رنگ شعرى حماسى به خود مى‏گیرد در اوج صلابت و سنگینى:

 دل من همچو رستم در عتابست

 چو توران ملک سلم از وى خرابست

 رقیب گرسیوز و فایز سیاوش

 فرنگیس عشق و دل افراسیابست

 یا:

 بتا زلف تو سر از سرکشان برد

 به میدان گوى حسن از مهوشان برد

 بت فایز چو رستم پور دستان

 که در میدان «کشانى» ره کشان برد

 و این دوبیتى‏ ها که از گرفتارى بیژن در چاه ا فراسیاب و فداکارى منیژه و نجات او به دست رستم الهام گرفته است:

 بتا بیژن صفت در چه گرفتار

 منژه وار اگر هستى وفادار

 کمند زلف بگشا چون تهمتن

 توفایز را زچاه غم برون آر

 

 خم ابروست یا شمشیر بهمن

 مژه با نیزه یا تیر تهمتن

 بت فایز منژه سان به یکبار

 به چاهم در فکن مانند بیژن

 واین دو بیتى که اشاره به فتح هفتخوان رستم مى‏کند و ره یافتن در کوى دلبر را به هفتخوان تشبیه کرده است:

 به دل گفتم مرو در کوى دلبر

 ره خود گیر از این سوداتو بگذر

 دل فایز مگر تو پور زالى

 که داراى تاب جنگ هفت لشکر؟

برگرفته از کتاب ترانه های فایز دشتی / عبدالمجید زنگویی

  • نرم افزار فایز دشتی
  • ۰
  • ۰

فایز دشتی و احادیث و روایات

محافل و مکتب خانه‏ هایى که فایز در آنهادرس خوانده و محیط تربیتى او به خصوص معاشرتش با علماى مذهبى و شعراى محلى ایجاب مى‏نموده است که به ناچار بااحادیث و روایات آشنایى پیدا کند. بى شک خواندن قرآن و کتب مذهبى و ادبى و بحث و جدالى که در آن روزگار در آن دیار بیشتر جنبه مذهبى و ادبى داشته در فایز اثر گذاشته و او را با روایات و قصص قرآن و داستانهاى مختلف آشنا کرده است. گاهى عشق سرکش زلیخا به یوسف الهام بخشش مى‏شود براى سرودن این دوبیتى:

 سحر گاهان زغم با باد شبگیر

 کم یعقوب سان این قصه تقریر

 به مصر تن زلیخاى خیانت

 گرفته یوسف دل کرده زنجیر

 و زمانى به یاد آتش طور مى‏افتد و ظهور موسى و چنین مى‏سراید:

 زحسن رویت اى نادیده مهجور

 شدم پیر و حزین وزار و رنجور

 بت فایز تجلى کن به یکبار

 همان نورى که بد در وادى طور

 یا:

 به زیر گوش برق گوشواره

 زده بر خرمن عمرم شراره

 بیافایز که از نو آتش طور

 تجلى کرده بر موسى دوباره

 گاهى اذان بلال خوش آواز مسحورش مى‏کند و زمانى غرق عظمت و شکوه آیات قرآن مى‏شود:

 نه هر سرچشمه‏اى آب زلالست

 نه هر لاله رخى صاحب کمالست

 نه هر برگشته بختى هست فایز

 نه هرگلدسته خوان مثل بلالست

یا :

 بدى زلف سیاهت لیلة القدر

 شب وصلت ز الف شهر بهتر

 هر آن کس یار فایز دید، گفتا:

 «سلام هر حتى مطلع الفجر»

 و زمانى که به یاد آتش نمرود گلستان خلیل مى‏افتد چه خوب و زیبا مى‏سراید:

 صنم عشق تو همچون نار نمرود

 مرادر منجنیق عشق فرسود

 خلیل آسا رودفایز در آتش

 تو«قل یا نار کونى برد» کن زود

 و باز هم متأثر مى‏شود از آیات قرآن در این دوبیتى:

 دو گیسوى تو جانا لیلة القدر

 بیاض گردن تو مطلع الفجر

 ملایک تهنیت گویند فایز!

 «شب وصلت زالف شهر بهتر»

برگرفته از کتاب ترانه های فایز دشتی / عبد المجید زنگویی

  • نرم افزار فایز دشتی
  • ۰
  • ۰

فایز دشتی و بابا طاهر عریان

فایز دشتی و بابا طاهر عریان روستایى صادق و سوته دل و شیدا، یکى از جنوب داغ سوزان و دیگرى از  غرب سرمازده ایران، یکى از دشتهاى پهناور و خشک و بى آب دشتى و دیگرى از همدان پوشیده از برف، دو نیکو خصال، دو وارسته، دوانسان خوب باغم و اندوهى فراوان و گرفتار آمده در اختناق فکرى شدید، دوترانه سرا هستند که با زبانى ساده و ترانه‏هاى پرسوز و گداز خود هر خواننده را مسحور خویش مى‏سازند. اگر چه هر کدام در زمینه‏اى نه چندان دور از هم که یکى در دنیایى سراپا عشق و شیدایى همراه با وارستگى عارفانه  دیگرى در عالم عرفان و شور و جذبه و فراموشى از خود گام مى‏نهند ولى آن چه مسلم است عشق و شور و شیدایى و صف‏ناپذیرى سخت دنیاى هر دو را احاطه کرده است  جز به عشق پاک خود به هیچ چیز نمى اندیشند. مست از باده عشق و جذبه و غرق در دنیاى شورانگیز خویش و چه بسا که فایز در بعضى از دو بیتى‏هاى خود تحت تأثیر بابا طاهر قرار گرفته، ولى با وجود این، چ=نان از خود  استادى نشان مى‏دهد که خواننده تصور نمى‏کند که بابا طاهر برفایز اثر گذاشته باشد و گهگاه دو بیتى‏ها صرف نظر از لهجه چنان به هم شبیه است که اگر تخلص نداشته باشد به سختى مى‏توان آنها را از هم تشخیص داد. مانند دو بیتى زیر از فایز که اگر تخلص نداشت، چه مشکل بود جداییش از دو بیتى‏هاى باباطاهر براى خواننده:

  • نرم افزار فایز دشتی
  • ۰
  • ۰

چشم اندازهاى عرفانى و اجتماعى در ترانه‏ هاى فایز دشتی

عرفان و تصوف عمیق ترین و استوارترین پایه ادبیات راستین و جاودانى کلاسیک مارا تشکیل مى‏دهد و بدون اغراق اگر عرفان رااز ادبیات کلاسیک خود جدا سازیم، جزتنى چند از قبیل فردوسى، خیام، نظامى، ناصر خسرو، عبید زاکانى و تعداد انگشت شمار دیگر باقى و جاودانه نمى‏ماند. عرفان بر اکثر شعراى بزرگ ما اثرى ژرف گذاشته که غیر قابل انکار است. در ترانه‏هاى فایز نیز که سرتاسر داستان شور و شیدایى است و حکایت سودازدگى، گهگاهى با چشم اندازها  رگه‏هاى ناب عرفانى رو برو مى‏گردیم که تا اعماق روح بشرى اثر مى‏گذارد، که بى شباهت به کلام بزرگان دنیاى عرفان نیست ؛ اما نه آن عرفانى است که از ماوراء الطبیعه سرچشمه گرفته باشد، بلکه از ظلم و جور طبیعت است که بر این مرز و بوم مى‏گذرد. وقتى که میسراید:

 به سیر باغ رفتم باختم من

 نظر بر نوگلى انداختم من

 الهى دیده فایز شود کور

 که دلبر آمد و نشناختم من

 که غزل معروف حافظ را به یاد خواننده میآرد.

 سالها دل طلب جام جم از ما مى‏کرد

 آنچه خود داشت زبیگانه تمنا مى‏کرد

 گوهرى کز صدف کون و مکان بیرون بود

 طلب از گمشدگان لب دریا مى‏ک رد

 .......

 و زمانى که به بى وفایى جهان متوجه مى‏شود و به دوستان نیمه راه و به رنج و زحمت دنیاى فانى، صدا سر مى‏دهد:

 بیا جانا که دنیا را وفا نیست

 جوى راهت در این محنت سرا نیست

 دراین ره هر چه فایز دیده بگشود

 زهمراهان اثر جزنقش پا نیست

 گاهى با شوریدگى از نگونبختى خود سخن مى‏راند:

 تو که ملاى قرآن خوانى اى دل

 تو که درد دلم مى‏دانى اى دل!

 به بخت مردمانى شیخ و ملا

 به بخت فایزت نادانى اى دل!

 و زمانى که سراسیمه به دنبال جان جانان مى‏گردد و جویاى آب حیات مى‏شود، چه خوب سرگردانى و حیرانى خود را و انسان را باز گو مى‏کند:

 سراغ جان جانان از که پرسم؟

 نشان ماه کنعان از که پرسم؟

 چو اسکندر به ظلمت رفت فایز!

 گذار آب حیوان از که پرسم؟

 و یا:

 چو آمد فکر یار اندر ضمیرم

 بسوزد خرمن ماه ازنفیرم

 نه فایز پیرعمر ماه و سالست

 غم هجران  جانان کرده پیرم

 و باز هم از هجران فریادها دارد و چه سوزناک و اندوهگین:

 خبر دارى به من هجران چهاکرد؟

 دلم را ریش و جانم مبتلا کرد

 زمردم عشق تو پوشیده فایز

 ولى شوق تو رازش بر ملا کرد

 فایز دلى آگاه دارد و دل آگاه و با خبر را چه نیاز است به پیغام و نوید:

 دل آگه چه محتاج بریداست؟

 چه حاجتمند پیغام نوید است؟

 خبر از حال فایز یار دارد

 چه لازم دیگرش گفت و شنید است؟

 و گاهى شوریده وار مى‏سراید که شوریده شیدا یاشیداى شورید خیال یار را برایش بسنده است و دیگر هیچ و این خود باز تاب در حقیقت است:

 سرم پر شور شیداى تو کافیست

 دلم داغ تمناى تو کافیست

 به سیر گلستان فایز چه حاجت؟

 خیال سرو بالاى تو کافیست

 عالى طبع است و بلند پرواز و پرمایه که هر چشم و زلفى فریفته و پریشانش نمى‏سازد:

 نه هر چشمى ز جسمى مى‏برد جان

 نه هر زلفى دلى سازد پریشان

 نه هر دلبر ز فایز مى‏برد دل

 رموز دلبرى سرى است پنهان

 غیر از تصوف و عرفان گاهى نیز در ترانه‏هاى فایز با مسائل اجتمایعو دردهاى زمان و تاریخ درد و حتى اندیشه‏هاى روشنفکرانه روبرو مى‏شویم که خود حکایت از آگاهى فایز دارد. نسبت به پیرامون خویش نه در چهار دیوارى و حدود دشتى و دشتستان که مانند هر شاعر دیگر مرزها را پشت سر مى‏گذارد و جهان او تنها و دشتی نیست، دشتی سرزمینى است خشک و لب تشنه و فایز خوب مى‏داند که همه جا دشتى و دشتستان و تنگستان نیست و هر سرزمینى خشک و سوزان  :

 رخ تو آتش و زلف تو دود است

 مرا زین سرد مهریها چه سود است؟

 چو فایز در بیابان تشنه جان داد

 چه حاصل در صفاهان زنده رود است؟

 در رسیدن به مقصود چون رزمندگان میدان نبرد و دلباختگان راه عشق و شیدایى از خنجر و نیزه بیمى و هراسى به خود راه نمى‏دهد. از او سرمشق بگیریم که صادقانه و مردانه مى‏سراید:

 نخستین بار باید ترک جان کرد

 سپس آهنگ روى گلرخان کرد

 نباید در طریق عشق فایز!

 حذر از خنجر و تیر و سنان کرد

 زمانى خود را تنها مى‏بیند با یک دنیا ناراحتى و عذاب و چه دردناک است تنهایى و در سکوت بسر بردن در شب عید و غریبانه در وطن خود گریستن بى یار و همدمى:

 شب عید است و هر کس باعزیزش

 کند بازى به زلف مشک بیزش

 به جز فایز که دلدارى ندارد

 نشیند با دل خونابه ریزش

 بسیار حق دارد که گهگاه هم دچار سرگردانى روشنفکر گونه‏اى گردد، چراکه پایان کار برایش نامعلوم است و پیوسته مانند مردم زمان خود با دلهره و اضطراب دست به گریبان است. کشتى زندگیش سالم و موفق به ساحل خواهد رسید یانه؟ واین سؤالى است که بسیارى از روشنفکران واقعى جهان از خود کرده‏اند و مى‏کنند :

 مرا تن زورق است و ناخدا دل

 در این زورق بود فرمانروا دل

 رسد فایز به ساحل یا شود غرق

 ندانم مى‏برد مارا کجا دل

 متفکرین و اندیشه وران همیشه با اندوه رو برویند و از کجا معلوم که عاقبت مجنون وار سر به بیابان نگذارند  :

 در این دنیا  بسى اندهناکم

 که ازمردن نباشد هیچ باکم

 یقین روز ازل تقدیر فایز

 به آن غم عجین گردیده خاکم

 یا:

 غم دنیا خورم یاحسرت یار

 و یا گریه کنم من با دل زار

 همى ترسم شود دیوانه فایز

 چو مجنون رو نهم بر دشت و کهسار

 و گاهى هم از بخت بى تدبیر خویش مى‏نالد، همچون پلنگ تیر خورده و شیر در زنجیر بى باک و خشمناک:

 به شب نالم شب شبگیرنالم

 گهى از بخت بى تدبیر نالم

 بنالم چون پلنگ تیر خورده

 گهى چون شیر در زنجیر نالم

 برگرفته از کتاب ترانه های فایز دشتی / عبد المجید زنگویی

  • نرم افزار فایز دشتی
  • ۰
  • ۰

اشعار غیر دو بیتى فایز دشتی

گر چه شهرت فایز به دو بیتى‏هاى اوست و وى را با ترانه‏هایش مى‏شناسند و  غزلیات و مثنوى هایش تأثیر و اهمیت ترانه‏هایش را ندارد، با این حال چند مرثیه دل قالب غزل و مثنوى یافت شده که هر چند داراى چندان ارزش و اهمیت ادبى نمى‏باشند و لى چون تنها اثر فایز در زمینه‏اى غیر از ترانه است در این جا آورده مى‏شود  :

 شعرى در قالب غزل در مدح امام حسین (ع)

 اى نام تو آرایش هر مسجد منبر

 واى ذکر تو زینت ده هر محفل و محضر

 بى نام تو مسجد چه بود، طرح مهندس

 بى ذکر تو محفل چه بود، نقش مصور

 آفاق پراز زمزمه نام تو باشد

 نام تو شفا بخش همه عاجز مضطر

 گر تیغ تو در کرب و بلا جلوه نمى‏کرد

 تا حشر بدى خلق جهان یکسره کافر

 آن جلوه که شمشیر على کرد به خندق

 ضرب تو فزونتر بود از ضربت حیدر

 زیرا که نبى بود و على بود و سپاهى

 عمرو آمد و تنهابه على گشت برابر

 شاه شهدا یک تنه با خلق جهانى

 آن کرد که حیدر نکند در صف خیبر

 فریاد از آن دم که گرفت او به کمر دست

 دیدش که فتاده به زمین نعش برادر

 بى خود شد و از اسب بیفتاد به زارى

 زآنان که برفت طاقت و هوش از تن و از سر

 اى ماه بنى هاشم واى صف شکن من

 اى در همه احوال مرا مونس و یاور

 فایز! به عزاى شه لب تشنه فغان کن

 تا شافع جرم تو شود در صف محشر

 مرثیه‏اى دیگر:

 ببر اى ساربان در قتلگاهم

 بده مژده حسین کم سپاهم.

 بگو عباس! بر پاکن علم را

 برآور آ رزوهاى دلم را

 مگر اى ساربان این جا چه جایست ؟

 که آن خوشبوتر از جنت سرایست

 نسیمش در مشامم خوشتر آید

 که این جا بوى زلف اکبر آید

 الا اى ساربان مشکن دلم را

 فرود آور در این جا محملم را

 که این جا خوش فرود آمد دل من

 خس و خارى که در این سرزمین است

 نشیمنگاه سرو و یاسمین است

 همین خاک است منزلگاه جانان

 نهم سر بر سر خاکش دهم جان

 عجب این خاک، خاک مشک بیز است

 که هم شادى فزا هم غصه خیز است

 عجب این خاک، خاک باصفائیست

 یقین آرامگاه دلربائیست

 عجب این خاک بویش عنبرین است

 یقین باخون مهرویان عجین است

 برهنه پابر هر ناسزاوار

 برهنه، بر مغیلان پاى پرخار

 سر از این خاک هرگز بر ندارم

 مگر از تن رود جان فگارم

 براى این زمین بود اى عزیزان

 گذاریدم که تا این جا دهم جان

 و شعرى ناتمام در مدح عباس بن على بن ابى طالب (ع)

 کوفیان گفتند «عباس آمد از بهر ستیز

 ما نداریم دست جنگ او مگر پاى گریز

 اى پیاده بر زمین افکن تو این تیر و کمان

 واى سوار عباس آمد جوشن ومغفر بریز

 این غضنفر هژبر افکن که شبل حیدر است

 ز او بیندیشید کامد شیر باشمشیر تیز»...

 .......................

 ...........................

 رباعى

 اى شاه نجف هر دو جهان شاهى تو

 ره گمشدگان به سوى حق راهى تو

 فایز نشاسدت ولیکن داند

 الله نه‏اى ولى اللهى تو

 

برگرفته از کتاب ترانه های فایز دشتی / عبد المجید زنگویی

  • نرم افزار فایز دشتی
  • ۰
  • ۰

فایز کیست وخاستگاه اصلی او کجاست؟

زایر محمد علی دشتی ،متخلص به فایز دشتی در سال ١٢٥٠ه.ق برابر با ١٢٠٩ خوشیدی در روستای کردوان دشتی متولد شد و پس از ٨٠ سال عمر درسال١٣٣٠قمری مطابق با١٢٨٩خورشیدی در روستای گزدراز دشتی وفات یافت که هم اکنون نیز این دو روستا از توابع دشتی میباشند. نوه های فایز در حال حاضر در کاکی دشتی ساکنند او در طول عمر ٨٠ساله ی خود به جز دشتی در هیچ جا مقیم نشده و فقط یکبار به کربلا مشرف شده و برسم سنت قدیم در وادی السلام نجف به خاک سپرده شد .( جهت اطلاع اهل ادب وتاریخ  باید عرض کنم ۱ منطقه تاریخی وسرسبزووسیع دشتستان در شمال شرقی استان بوشهر قرار دارد ودارای سابقه تاریخی وعلمی ومبارزتی ارزشمندی است ..۲..در جنوب دشتستان منطقه تاریخی ومبارزاتی با مردمی سلحشورودلاور بنام تنگستان قرار داردبا سابقه ای درخشان در مبارزات مردم جنوب.۳ ودر جنوب تنگستان منطقه علمی وادبی دشتی قرار واقع شده که در تاریخ ادبیات استان بوشهر از ارزش واعتبار ویژه ای بر خور دار است... با ده ها شاعر نویسنده وعالم برجسته ونباید منطقه علمی دشتی را از نظر تاریخی وعلمی ادبی با دشتستان یکی دانست ..که هر کدام مناطقی خاص ومجزا با ویژگی های متفا وتند.وهر یک دارای ساختار جغرافیایی..تاریخی وعلمی ادبی مخصوص به خود می باشند..وفایز از همین منطقه عالم خیز وادب پرور دشتی است اوبه تعبیری پس از بابا طاهر بزرگترین دوبیتی سرای ایران است.زیباترین و شورانگیز تزین دوبیتی های عاشقانه و لطیف متعلق به فایز دشتی است...)

٢- شخصیت هایی که در باره ی فایز تألیفاتی نموده اند و مستند درباره ی زندگی و شعر او سخن گفته اند .

٢-١: دکتر سید جعفر حمیدی در کتاب فرهنگنامه بوشهر

٢-٢: عبدالمجید زنگویی در کتاب ترانه های فایز که جامع ترین کتاب در مورد زندگی و شعر فایز است و در همه ی کتابفروشیهای کشور تحت عنوان «ترانه های فایز» به کوشش عبدالمجید زنگویی یافت میشود.

٢-٣: علی باباچاهی در کتاب شروه سرایی در جنوب ایران

٢-٤: دکتر سید احمد کازرونی در کتاب بوشهر شهر آفتاب و دریا

٢-٥: مصطفی فخرائی در کتاب فایز دشتی

٢-٦: دکتر مشایخ و قاسم یاحسینی در کتاب فایز دوبیتی سرای جنوب

٢-٧: منوچهر آتشی در چند شعر به یاد فایز

که اتفاقا ً این اندیشمندان بیطرف بوده

 و هیچ کدام اهل دشتی نیستند و با اینکه

 فایز متعلق به همه ی استان بوشهر است

 همگی آنها متفق القولند که فایز تولد و وفاتش

 در دشتی بوده ، در دشتی زندگی کرده و حقیقتا ً

 فایز دشتی است. در ضمنی که به فرهنگ و

 ادب همه ی مناطق استان بوشهر احترام میگذاریم.

٣- تاریخ ادبیات ایران وفایز دشتی

بنظر بنده تاریخ ادبیات ایران نسبت به فایز دشتی از دو جهت کم محبتی کرده است.

٣-١ : فایزدشتی بدون شک یکی از دوبیتی سرایان شورآفرین ایران است که در تاریخ ادبیات ما با همه ی زیبایی و دل انگیزی اشعارش نامی از او برده نشده است.در حالیکه فایز دشتی از خیلی از نامهای مندرج در تاریخ ادبیات ایران از نظر شعری جایگاهی والاتر دارد

٢-٣:به قضاوت همه ی پژوهشگران فایز اهل دشتی است که معاصر محمد خان ، آخوند کبگانی بوده است و با اینکه متعلق به همه ی مردم استان بوشهر میباشد، از نظر خاستگاه و وطن اصلی ، فایز دشتی است.فایزرا میتوان نقاش و تصویرگرای شورانگیز زیباترین دوبیتیهای تغزلی،عاشقانه و با طراوت تاریخ ادبیات ایران شمرد . وی در همه ی صنایع شعری بخصوص صنعت جناس استاد بود و زیبا ترین دوبیتی ها در صنعت جناس سروده است بدین معنی که سه قافیه ی هم شکل را شاعر در دوبیتیش می آورد که ظاهرا ً شبیه به همند اما در معنی متفاوت و ما در پایان این قسمت جند دوبیتی از صنعت جناس در شعر فایزدشتی را به دوستداران شعر جنوب تقدیم میکنیم.

                                      دوبیتی های فایز دشتی

 

                                 کنم مـــدح خم ِ ابـــروت یا روت

                                 نهم نـام لبـــت یاقـــوت یـا ، قوت

                                 یقینم هست  فایــــز زنده گــــردد

                                 رسد بر تخته ی تابوت تا ، بوت

                                      ........................

                                 خیالت آورد بــر من     شــبیـخون

                                 مرا بر خوان احـــسانت   شـبیخون

                                 شبیخون زد به فایــــز    لشـکرغم

                                 شبی آب آید از چشمم..شبی ..خون

                                          ......................     

                                 بگو با بــا دلـــبر تـــرسا یی  امشب

                                 چه می شد گر که بی ترس آیی امشب

                                  لبان خشـــک فــــایــــز  را   زرحمت

                                 به آن لعــل لــب تــــر، ســا یی امشب

                                         ..........................

                                          دوبیتی دیگری از فایز

                                    بتی که از ناز پا  بر دل   گذارد

                                   ستم باشد  که پا بر    گل   گذارد

                                   تمنایی   که      دارد       یار فایز

                                   قدم  بر چشم ما    مشکل       گذارد

                                     ................................

 

                              نگارنده::سید محمدرضا هاشمی زا ده

  • نرم افزار فایز دشتی
  • ۱
  • ۰

داستان فایز و پری

اسم اصلی او محمدعلی (فایزدشتی)است.در کودکی پدر خود را از دست داد اما مادرش همه ی توان خود را برای تربیت فایز جوان به کار برد.چون فایز به جوانی رسید کمر بر خدمت مادر پیر وفرتوت خود بست.

بیشتر دوران جوانی فایز به خدمت مادر گذشت مادر نیز تنها می توانست در حق فرزندش دعا کند.همه وقت از خدا می خواست تاپسر ش را با حور و پری دمساز گرداند.

فایز از همان دوران کودکی چوپان بود در آن ناحیه که او گوسفندانش را به چرا می برداستخری بود. در ظهری داغ تصمیم گرفت تا گله را به آن آبگیر ببرد تا گوسفندان سیراب شوند.

همان طور که می رفت از دور چند نفر را دید که در آب شنا می کردند. کم کم واضح تر دید نزدیک تر آمد وپشت درختانی که در آن حوالی بود پنهان شد. همان طور که آنان را نظاره می کردفکری به شوخی از ذهنش گذشت.دست دراز کرد و لباسی را که متعلق به یکی از شناگران بود برداشت. پریان شناگر که وجود غریبه ای را حس کردندشتابان از آب بیرون آمدند جامه بر تن کردند وگریختندجز آن که لباسش را چوپان شوخ ربوده بود.

پس همان طور در آب ماند.

گفت وشنود پری و فایز جالب است.پری گفت:من از پریان هستم . ما را با انسان کاری نیست جامه ام را بده در عوض هر آن چه بخواهی به تو می دهم.

فایز گفت:تنها به شرطی جامه ات را میدهم که همسری مرا قبول کنی!پری التماس کردکه چیزی از زر و مال بخواهد اما فایز نپذیرفت.

پری که چاره نمی دید گفت پس من هم شرطی دارم.

فایز گفت:شرط تو چیست؟

پری گفت از این پس هر رفتار عجیبی از من دیدی فراموش کنی و به کسی چیزی نگویی.

فایز پذیرفت و زندگی آن دو شروع شد.

زمان گذشت تا آنها صاحب دو فرزند شدند.

فایز در اوج خوشبختی بودکه ناگاه خار اندوهی توانسوز به قلبش خلید. در شامگاهی مادرش چشم از جهان فرو بست.

دوستان و آشنایان به تسلیت گویی آمدند در همین حال فایز دیدکه پری پرید ودر طاقچه ی اتاق نشست و این حرکت عروس مادر شوهر مرده خنده ی همگان را برانگیخت.

فایز با دیدن این صحنه شرمسار شد . اما بنابر قولی که به پری داده بود هیچ نگفت.

آن شب گذشت و روز بعد در مراسم تشییع جنازه هنگام برداشتن جنازه و بیرون بردن جسد مادر پریزاد ناگهان با صدای بلند شروع به خنده کرد، به طوری که توجه همگان را برانگیخت.

این بار نیز عرق شرم و خجالت بر پیشانی فایز نشست، اما هیچ نگفت. تحمل می کرد بنابر قولش.

بالا خره مادر را به خاک سپردندو فایز که گویی همه ی زندگی از کف داده بود با چشمانی اشکبار به خانه آمد و زانوی غم بغل گرفت.

اما روز بعد حادثه ای دیگر رخ دادکه فایز را تا همیشه آواره کرد.

فایز پس از نماز ظهر دید که گرگی درنده آمد و وارد اتاق شد. پری بلافاصله یکی از فرزندانش را به گرگ داد. گرگ گلوی طفل را درید و با خود برد.

اندکی بعد دوباره ظاهر شد پری این بار طفل دیگرش را به گرگ سپرد.

اینک فایز به اوج جنون رسیده بود. از یک سو غم از دست دادن مادر واز سوی دیگرربودن دو کودکش توسط گرگ که پری آنان را با دست خود به حیوان سپرده بود و از دیگر سو قولی که به پری داده بود.

قرارش را زیر پا گذاشت و از او پرسید:

تو به هنگام مرگ مادرم در طاقچه نشستی و مردم را خنداندی،مرا شرمنده کردی.

به هنگام تشییع جنازه قهقهه سر دادی و باز شرمسارم کردی. این ها را من ندیده گرفتم.

اما سپردن بچه ها به گرگ دیگر چه ماجرایی بود؟ باید به من بگویی چرا جگر گوشه هایم را به دامان مرگ سپردی؟

پری خیره به چشمان فایز نگریست . دیگر همه چیز تمام شده بود. پیمان آن دو شکسته شده بود دیگر ادامه ی زندگی برایشان ناممکن بود.

پری گفت اکنون که پیمان شکنی کردی بگذار به تو بگویم:

اولاً: رفتن من روی طاقچه به این دلیل است که وقتی کسی می میرد اطراف او و همه جا گرداگرد او را خون می گیرد . چون من پاک و مطهر هستم رفتم روی طاقچه که ناپاک نشوم وشما انسانها از درک آن عاجزید.

ثانیاً : چون مرده را حرکت می دهند اعمال نیک و ثواب هایش پیشاپیش جنازه توسط فرشتگان حمل می شود و چون مادر تو در تمتم زندگی اش ، یک قص نان و یک لنگه کفش خیرات داده بود خنده ام گرفت.

ثالثاً: گرگی که فرزندان تو را برد برادرم بود که می خواست از آن ها پری بسازد.

فایز دیگر هیچ نگفت.

پس از خواندن نماز عصر دید که هر دو فرزندش باز آمده اند.اما پریزاد از در دیگر خارج شد ورفت!.......

دیگر تا آخر عمر فایز آشکار به چشمان شاعر شوریده حال نشد . فایز تا آخرین لحظات زندگی در غم دوری پری سوخت.

********************************************

سحرگه برگ گل تر شد ز شبنم

نسیم آهسته زلفش ریخت بر هم

بیاور عطر زلفش سوی فایز

مرا فارغ کن از غم های عالم

*************
ندانم یار!مقصودت چه با ماست

گهی کج می کنی زلفت گهی راست

بگفت:از بهر بیم خصم فایز

که یعنی:مار و عقرب هر دو با ماست؟

*************
خبر داری به من هجران چه ها کرد؟

دلم را ریش و جانم مبتلا کرد!

ز هر دم عشق تو پوشیده فایز

ولی، شوق تو رازش برملا کرد

*************
ملک در آسمان سنگ می تراشد

ندانم شیشه ی عمر که باشد

برو فایز نگه در طالعت کن،

که شاید شیشه ی عمر تو باشد!

*************
دلا! نتوان بزلفش آرمیدن

از این زنجیر بهتر پا کشیدن

تو ای فایز مکن بازی به زلفش

که این مار آخرت خواهد گزیدن

*************
مبر نام جدایی، ترسم ای دوست

که همچون مار،بیرون آیم از پوست

مکش فایزکه هجران کشت اورا

تن مقتول آزردن نه نیکوست

*************
دو چشمانی که داری من اسیرم

اگر تو مرده شویی، من بمیرم!

چو غسلم می دهی با سدر وکافور

دو چشمم وا کنم سیرت ببینم

*************
سر چشمه که آبم دادی ای دل

مثال رشته تابم دادی ای دل

نترسیدی زفردای قیامت

به یک لحظه جوابم دادی ای دل!

*************
نه بلبل خواهد از بستان جدایی

نه گل دارد خیال بی وفایی

ولیکن گردش چرخ ستمگر،

زند بر هم، رسوم آشنایی

  • نرم افزار فایز دشتی
  • ۰
  • ۰

تفسیری چند بر اشعار فایز دشتی

اشعار فایز شعرهایی حسی و عاطفی است که مملو از عشق و عرفان است نمیدانم چرا بعضی از دوستان عزیز در عرصه شعر و شاعری خاسته اند که فایز این شاعر بزرگ را فردی روستایی و فاقد هر گونه تفکر معرفی کنند.که متاسفانه در بسیاری از کتبی که در مورد فایز دشتی نوشته اند این حرف من صدق می کند مگر میشود فایز دشتی را یک روستایی ساده دل و کم سواد فرض کرد در صورتی که همه ما میدانیم که ایشان مفسر قران بوده و به کتب پیشنیان خود همچون فردوسی و حافظ اشنایی کامل داشته است و از آنها الهام گرفته در اشعار فایز به شعرهایی برمیخوریم که نشان میدهد  ایشان از چه  سطح عرفانی و سواد بالایی برخوردار بوده است.البته باید این را بگوییم که فایز دشتی از شاعران بزرگ ایران زمین همچو فردوسی الهام گرفته و ما در اشعار او هیچوقت تقلید کور کورانه نمیبینیم به چند نمونه از اشعار او توجه فرمایید.
در ترانه های فایز با چشم اندازها و رگه های ناب عرفانی روبرو میشویم کر تا اعماق روح بشری اثر می گزارد وقتی که میسراید:
خیال کشتن من داشت جانان
کدامین سنگدل کردش پشیمان
ندانست عید فایز آن زمانست
که گردد در منای دوست قربان
برای فایز دشتی مرگ یک نقطه اغاز برای رسیدن به خدای خود بود و از مردن هیچ هراسی به دل راه نمی دهد و یا این شعر او:
پس از مرگم نخواهم های هایی
نه فریاد و نه  افغان و نوایی
بگوید گشته فایز کشته دل
ندارد کشته دل خون بهایی

به راستی که فایز به راه حق رفت و جان سپرد و وقتی انسانی در راه حق جان دهد گریه شیون معنایی ندارد.
بسیار حق دارد که گهگاه دچار سرگردانی روشنفکرانه ای میشود چرا که پایان راه برایش نامعلوم است
و پیوسته مانند همه با دلهره و اضطراب دست به گریبان است.
مرا تن زورق است و ناخدا دل
در این زورق بود فرمنروا دل
رسد فایز به ساحل یا شود غرق
نمی دانم می برد ما را کجا دل

متفکران و اندیشمندان همیشه با اندوه و غم روبرو هستند چیزی که در اشعار فایز زیاد  دیده میشود غمی بی پیایان وقتی که میسراید:
در این دنیا بسی اندوهناکم
که از مردن نباشد هیچ باکم
یقین روز ازل تقدیر فایز
به آب غم عجین گردیده خاکم

و قتی که ز هجران سر میدهد و مینالد هجران او نه از دوری یار زمینیش است بلکه ازجای دیگر نشات  می گیرد :
خبر داری به من هجران چها کرد
دلم را ریش و جانم مبتلا کرد
ز مردم عشق تو پوشیده فایز
ولی شوق تو رازش بر ملا کرد

منبع : وبلاگ تاریخ دشتی

  • نرم افزار فایز دشتی
  • ۱
  • ۰

فایز دشتی و شروه

موسیقی و ترانه های بوشهر را میتوان به دو گروه تقسیم کرد: گروهی که با فرم آزاد (متر آزاد) اجرا میشده اند که اکثرا "شروه" نامیده شده اند و به طور کلی پریودی را که در موسیقی عبارت از مطلب مستقل و به اتمام رسیده ای که عملا شامل ٨ میزان بوده تشکیل میداده است (که در موسیقی های غیراروپایی به ندرت میتوان پریودی را پیدا نمود که شامل ٨ میزان باشد) که به وسیله ی سکوت های طولانی از هم مجزا میشوند و معمولا به هر پریود یک بیت تعلق میگیرد. در این آوازها، ملودی که انحنای مشخصی را داراست ابتدا نقطه ی اوجی را در حرکت خود هدف قرار میدهد و این اوج نسبت به صدای پایانی، اکثرا صدای پنجم (که در موسیقی به معنای آن است که از نت آغازین پنج نت و یا سه پرده و نیم فاصله دارد) و گاهی استثناء یک اکتاو (که به مجموعه ی هفت نت مثل دو ــ رــ می ــ فاــ سل ــ لا ــ سی با تکرار نت اول دو) را تشکیل میدهد ساخته شده اند. و تقریبا تمام پریودها از این شکل پیروی میکنند. گرچه گاهی اوقات در جزییات نسبت به هم تفاوت دارند.
"شروه"، یا دو بیتی های محلی که اکثرا با آوازی به فرم آزاد خوانده میشده اند دارای قدمتی بس طولانی است و مناطق دشتی، دشتستان و تنگستان را موطن اصلی آن میدانند.
"شروه تنها به آواز محلی دشتی ٬ دشتستانی و تنگستانی  گفته میشود که برای خواندن آن از ترانه های فایز دشتی و گاه دوبیتی های هم وزن آن استفاده میشود." (١)
موسیقی "شروه" با مقدمه ای شروع میشود که متن اشعار آن از مولوی است. متن اکثر ترانه های بوشهر و اطراف آن امروزه از اشعار دو شاعر معروف محلی به نام زایر محمدعلی معروف به "فایز" که در "کردوان" در بخش دشتی میزیسته و احتمالا در سال ١٩١١ وفات یافته و شاعر دیگری به نام "سید بهمنیار" ملقب به مفتون که او نیز در بخش دشتی قدیم "بردخون" میزیسته استفاده میشود.
تاریخ موسیقی بوشهر مانند دیگر شهرهای سرزمین مان ایران تا زمان کمی قابل تعقیب و بررسی است و موسیقی مذهبی بویژه موسیقی ای که در ایام سوگواری در بوشهر انجام می پذیرفت اهمیت بیشتری نسبت به موسیقی محلی داراست و آوازهای شام غریبان در بوشهر، خورموج و کنگان از یک بستر سرچشمه میگیرند.
بی گمان بوشهر و موسیقی اش را بدون حضور اشعار فایزدشتی نمیتوان بررسی کرد. در بوشهر و اطراف آن فایز دشتی جزیی از زندگی روزمره مردمی است، دو بیتی ها و شیفتگی شعر وی که از ویژگی ژرف احساسی اوست، او را از تمامی شاعران روستایی مجزا میسازد.


پانویس:
١ــ نقل از منوچهر آتشی شاعر و نویسنده

 

برگرفته شده از مقاله "بوشهر و موسیقی"
نویسنده: داریوش افراسیابی
سایت نویسنده: www.DAFRASIABI.com

  • نرم افزار فایز دشتی